معنی خالق گرگ بیابان

تعبیر خواب

بیابان

اگر کسی بیند که از بیابان بیرون آمد، دلیل که از غم و اندوه رسته شود. اگر بیند در بیابان شد، دلیل که غمگین و مستمندگردد. - محمد بن سیرین

بیابان در خواب قسمت و روزی است به قدر بزرگی و فراخی آن. اگر بیند در بیابان ها تنها بود، دلیل که از کسب خویش مال فراوان یابد. اگر بیند با گروهی در بیابان می گشت، دلیل که مال و نعمت بسیار از سفر یابد و روزی بر وی گشاده شود. - حضرت دانیال

دیدن بیابان در خواب بر چهاروجه است. اول: روزی و قسمت. دوم: حیرت و سرگشتی. سوم: عناد و رنج. چهارم: بیم و خطر و هلاک، مگر از وی زود بیرون آید. - امام جعفر صادق علیه السلام

لغت نامه دهخدا

بیابان

بیابان. (اِخ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ مکران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 101).

بیابان. (اِ مرکب) پهلوی «ویاپان »، سمنانی «بیه بون »، سنگسری «بیه بن »، سرخه ای «بیه ون »، شهمیرزادی «بیه بون »، بی آب و علف، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند بکسر اول اصح باشد زیرا که در اصل بی آبان بود یعنی بی آب شونده یعنی صحرای بی آب. چون به الف ممدوده آب که در حقیقت دو الف است لفظ دیگر مرکب شود الف اول ساقط گردد چنانکه در سیماب و گلاب و الف و نون در آخر برای فاعلیت است. (آنندراج) (غیاث). صحرایی که در آن هیچ نروید. (فرهنگستان). فلات. (دهار). بیداء. (دهار). دشت و صحرا و صحرای بی آب و علف و غیرمزروع. (ناظم الاطباء):
بسا شکسته بیابان که باغ خرم گشت
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود.
رودکی.
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان.
بوشکور.
شبی دیریاز و بیابان دراز
نیازم بدان باره ٔ راهبر.
دقیقی.
هر زمینی که آنجا ریگ دارد یا شوره و اندر او کوه نباشد و آب روان نباشد و کشت و برز نبود آنجای را بیابان خوانند. (حدود العالم).
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد بگل بروزید گل به گل اندر غژید.
کسایی.
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بومره بخوی و همه چون کاک خدنگ.
قریعالدهر.
نشیب و فراز و بیابان و کوه
بهر سو شدند انجمن هم گروه.
فردوسی.
دگر سو سرخس و بیابان به پیش
گله گشته بر دشت آهو و میش.
فردوسی.
بیابان از آن آب دریا شود
که ابراز بخارش به بالا شود.
عنصری.
عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون
بروی دشت و بیابان فروشده ست آغاز.
عنصری.
هرچه جز از شهر بیابان شمر
بی بر و بی آب و خراب و یباب.
ناصرخسرو.
هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را
بو که به پایان رسد راه بیابان من.
عطار.
تو نه رنج آزموده ای نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار.
سعدی.
شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند. (گلستان).


خالق

خالق. [ل ِ] (ع ص) نو بیرون آورنده بر مثال سابق. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آفریدگار. (مهذب الاسماء). آفریننده. مقابل مخلوق. مُوجِد. مُبدِع بوجودآورنده. فاطر. ج، خالقون، خالقین: هل من خالق غیر اﷲ. (قرآن 3/35). || از صفات باری تعالی. (آنندراج) (منتهی الارب): و اذ قال ربک للملائکه اًنی خالق بشراً من صلصال من حماء مسنون. (قرآن 28/15). ذلکم اﷲ ربکم لااله الاهو خالق کل شی ٔ فاعبدوه و هو علی کل شی ٔ وکیل. (قرآن 62/40). هو اﷲ الخالق الباری ٔ المصور له الاسماء الحسنی... (قرآن 24/59).
ای غافل از شمار چه پنداری
کت آفرید خالق بیکاری.
رودکی.
کجا ز عیب ملوک زمانه یاد کنند
بری بود ز نقائص چو خالق سبحان.
فرخی.
داده ست بدو ملک جهان خالق معبود
با خالق معبود کسی را نبود کار.
منوچهری.
مقدار الاعمار و خالق اللیل و النهار... روزگار عمر و مدت پادشاهی این مقدار نهاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 384).
کی بازگشت خواهی زی خالق ای برادر
آنگه که بهر خدمت مخلوق را نشائی.
ناصرخسرو.
اختلاف میان ایشان در معرفت خالق... هر چه ظاهرتر بود. (کلیله و دمنه). و همه به وحدانیت خالق و رازق خویش معترف میباشند. (کلیله و دمنه).
قفل بر دلهای ما بنهاد حق
کس نداند برد بر خالق سبق.
مولوی.
|| اندازه کننده. (مهذب الاسماء). || صانع ادیم و مانند آن. (آنندراج) (منتهی الارب).


گرگ

گرگ. [گ ُ] (اِ) پارسی باستان ورکانا، اوستایی وهرکه (گرگ)، پهلوی گورگ، هندی باستان ورکه (گرگ)، ارمنی گل، کاشانی ور، ورگ، ورگ، مازندرانی وُرگ، کردی ورگ، افغانی لوگ، اُسّتی برق یا بیرق، بیرنق، بلوچی گورگ، گورک، یودغاورگ، یغنابی ارک جانوری است وحشی از تیره ٔ گربه سانان از راسته ٔ گوشتخواران که در روسیه و نروژ و امریکای شمالی فراوان است و در ایران نیز هست. جانور خطرناکی است و به چارپایان و انسان به هنگام گرسنگی حمله میکند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). معروف است، گویند اگر گرگی را بنزدیک دهی درزیر خاک کنید هیچ گرگ جانب آن ده نگاه نکند، اگر سرگرگ را در برج کبوتر آویزند هیچ حیوان موذی گرد آن برج نگردد، و اگر در جائی که گوسفندان میخوابند دفن کنند همه گوسفندان بتدریج بمیرند، و اگر دم او را درجائی که علف خوار گاو باشد بیاویزند آن گاو علف نخورد هرچند گرسنه باشد، و اگر سرگین او را در جایی بخورکنند موشانی که در آن توابع باشند همه آنجا جمع شوند، و اگر زنی بر بالای شاش گرگ بشاشد هرگز آبستن نشود. (برهان) (آنندراج). ابن الارض. ابن والدن. (المرصع). اَرسَنج. (منتهی الارب). اَبوعُسَیلَه. (المرصع). اَبوعَسلَه. (المزهر). ابوجاعده. ابوجعده. اَبوجَعدَه. (السامی). ابورعله [اَ رَ / رُ ل َ]. (منتهی الارب). اَبوسِلعامَه. رجوع به همین مدخل شود. اَبُوالغَطَلَّس. رجوع به همین مدخل شود. اَبوکاسِب. رجوع به همین مدخل شود. اَبومُعطَه. رجوع به همین مدخل شود. تِبن. (منتهی الارب). خَیدَع.خَیعَس. خَنیتَعُور. خاطِف. خِمع. خَیلَع. خَلیعَه.خَولَع. دَلهَم. دَعلَج. دَأل. ذَألان. ذُألَه. ذُعبان. ذِئب. رِئبال. سَمَیدَع. سَرحان. سِلقامَه. سِمام. سِبد. شَیمُذان. شَیذَمان. طُلو. طُهی. طِبس. عَمَرَد. عِلوش. عَولَق. عَسوس. عَسعَس. عَسعاس. عَجوز. عَسلَق. جمع آن عسالق. قَلوب. قِلّیب. قاعِب. کِساب. کُتَع. لَعلَع. لَعین. لَذلاذ. لَغوَس. لَوشَب. مُرَّخ. مُلاذ. نُشبَه. نَهشَل. وَلاّس. وَرقاء. هَملَع. هُلَبَع. هِطل. (منتهی الارب). هُلابِع:
گرگ را کی رسد صلابت شیر
باز را کی رسد نهیب شخیش.
رودکی.
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ وز گرگ بی خبرا.
رودکی.
به بازی و خنده گرفتن نشست
شغ گاو و دنبال گرگی به دست.
فردوسی.
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آردهمی میش و گرگ.
فردوسی.
کجا نبرد بود درفتد میان سپاه
چو گرگ گرسنه اندر فتد میان غنم.
فرخی.
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
سماع مطربان بگرد او درون
زئیر شیر و گرگ پر عوای او.
منوچهری.
به حقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد که ضرر گرگان و ددگان بسته گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385).
مانده بچنگال گرگ مرگ شکاری
گرچه ترا شیر مرغزار شکار است.
ناصرخسرو.
گرنه گرگی بر ره گرگان مرو
گوسپندت را مران سوی ذئاب.
ناصرخسرو.
شد آن لشکر بوش پیش طورگ
دوان چون رمه ٔ میش در پیش گرگ.
اسدی.
گرگ با میش در بیابان جفت
عدل بیدار گشت و فتنه بخفت.
سنایی.
یوسف از گرگ چون کند نالش
که بچاهش برادر اندازد.
خاقانی.
یوسف من گرگ مست باده بکف صبح فام
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب.
خاقانی.
تویی که در حرم دولتت بنقل طباع
موافقت دهد ایام گرگ را با میش.
ظهیر فاریابی.
گرگ اگر با تو نماید روبهی
هین مکن باور که ناید روبهی.
مولوی.
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.
سعدی.
گر از چنگال گرگم درربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی.
سعدی.
با عدل او شبان نتواند که گرگ را
در حفظ گوسفند کند از سگ امتیاز.
ابن یمین.
- امثال:
از گرگ شبانی نیاید.
با شبان گله می برد و با گرگ دنبه میخورد.
به گرگ گفتند تو را چوپانی داده اند، بگریست. گفتند: چرا گریی ؟ گفت، ترسم دروغ باشد.
توبه ٔ گرگ مرگ است.
دنبه را به گرگ سپردن.
گرگ در لباس میش، به ظاهر آراسته به باطن پلید.
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده، کسی که بدون تقصیر متهم شده باشد.
گرگ دیدن مبارک است، ندیدن مبارکتر.
گرگ را گرفتند پندش دهند گفت سرم دهید گله رفت.
گرگ میزبان کلاغ است.
گرگ همیشه گرسنه است.
گفت در ره موسیم آمد به پیش
گرگ بیند دنبه اندر خواب خویش.
جلال الدین رومی.
مثل گرگ یوسف، کنایه از متهم بی گناه:
شها تو شیر خدایی من آن سگ در تو
که بی گناه تر از گرگ یوسفم حقا.
مجیر بیلقانی.
ز گفتار بدگوی چون گرگ یوسف
ز تلبیس بدخواه چون شیر مادر.
عمعق بخاری.
نایداز گرگ پوستین دوزی:
از بدان نیکوئی نیاموزی
ناید از گرگ پوستین دوزی.
نصیب گرگ بیابان شود چنین دختر.

گرگ. [] (اِخ) منزل اول از شیراز تا دیه گرگ از نواحی شیراز است. (فارسنامه ٔ ابن البلخی). از فول نو تا دیه گرگ پنج فرسنگ، از او تا شهر شیراز پنج فرسنگ. (نزههالقلوب ص 185).

فرهنگ عمید

گرگ

پستانداری وحشی، گوشت‌خوار و شبیه سگ اما از آن قوی‌تر و درنده‌تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می‌کند،
* گرگ باران‌دیده: [مجاز] شخص مجرب، کارآزموده، سختی‌کشیده، و سردوگرم‌چشیده. δ می‌گویند گرگ‌بچه از باران می‌ترسد و موقع باران از لانه بیرون نمی‌آید اما اگر اتفاقاً در بیابان بود و باران گرفت و دید آسیبی به او نمی‌رسد دیگر نمی‌ترسد، بعضی گرگ بالان دیده گفته‌اند یعنی گرگی که یکبار به‌ دام افتاده و جان به‌در برده، گرگ پالان‌دیده،
* گرگ پیر:
[مجاز] پیر جنگ‌دیده و کارآزموده: ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر / که گرگینه پوشد به‌جای حریر (نظامی۵: ۸۲۹)،
[مجاز] زیرک، مکار،

فرهنگ فارسی هوشیار

گرگ

(اسم) پستانداری است از راسته گوشتخواران و از تیره سگان بجثه سگی قوی هیکل که در سراسر اروپا و شمال و مرکز آسیا و سراسر آمریکا و افریقا و استرالیا وجود دارد. گرگ گوشتخواری بسیار شرور و جنگجو و محیل است و آفتی بزرگ برای دامها خصوصا گله های گوسفند میباشد. پوست گرگ ایران خاکستری رنگ و دارای لکه های سیاه است و آنرا جهت آستر لباس بکار برند ذئب. جمع: گرگان گرگها. یا گرگ اجل. (تشبیهی) مرگ موت: گرگ اجل یکایک از این گله می برد وین گله را ببین که چه آسوده میچرد. (اوحدی) یا گرگ باران دیده. شخص آزموده و محیل مجرب و زیرک. توضیح گویند گرگ از باران می ترسد و در باران از سوراخ خود بیرون می آید اما همینکه در صحرا باشد و باران بخورد دیگر ترسش میریزد. اما رشیدی پالان دیده را (بمناسبت آنکه بازیگران گرگ را پالان بندند خ) ترجیح داده. بعضی از معاصران اصل را گرگ بالان دیده دانند و بالان را بمعنی دام گیرند یعنی گرگی که یکبار بدام گرفتار شده باشد. اما استعمال قدما موید قول اول است: زباران کجا ترسد آن گرگ پیر که گر گینه پوشد بجای حریر. (نظامی) نیست دلگیر از زر قلبی که در کارش کنند یوسف بی طالع ما گرگ باران دیده است. (صائب) گفتم از اشکم مگر گردون بپرهیزد ولی نیست بیم از گریه ام این گرگ باران دیده را. (محمد قلی سلیم) یا گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده. بکسی اطلاق شود که او را متهم بتقصیری کنند که از وی سر نزده (اشاره بداستان یوسف که برادران او را بچاه انداختند و بپدر خود گفتند گرگ او را دریده)، محیل زیرک. یا گرگ پیر. پیر مرد محیل و زیرک: پس برآن قرار گرفت که مصاف کنند و تاش گرگ پیر بود و چهل سال سپهسالاری کرده بود و از آن نوع بسیار دیده، (استعاره) دنیا جهان: بده تا روم بر ملک شیر گیر بهم برزنم دام این گرگ پیر. (حافظ)، در بازیهای که بین کودکان متداول است بشخصی اطلاق شود که بحکم قرعه انتخاب میگردد و او باید دنبال دیگران بدود تا یکی را گرفتار کند. یا گرگ تیر خورده. مایوس و خشمگین. یا گرگ عزیز مصر. گرگی که متهم بخوردن یوسف شد، متهم بیگناه. یا گرگ سیمین سم. غالب قوی پرزور، دنیا روزگار. یا گرگ فتنه گر. دنیا یا گرگ فسونگر. دنیا. یا گرگ کهن. آزموده مجرب. یا گرگ مسیحا دم. صبح.

معادل ابجد

خالق گرگ بیابان

1037

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری